عروس دریا

  • خانه 

نکاتی درموردحضرت آدم علیه لسلام

17 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

نکاتی چند در مورد حضرت آدم علیه السلام

1- بعد از رحلت آدم، ابلیس پای درخت انگور و خرما ادرار کرد. و به همین خاطر است که بعد از تخمیر آنها بوی نامطلوبی دارد و خداوند هر شراب مست کننده ای را حرام ساخته، چرا که مایع جریان یافته در آنها همان ادرار ابلیس است.

2- تعیین وقت نماز عصر به این علت است که آدم در آن ساعت از درخت ممنوعه تناول کرد و از بهشت رانده شد و نماز مغرب ساعتی است که خداوند توبه آدم را پذیرفت. رکعت اول نماز مغربی که آدم به جای آورد برای خطایی بود که مرتکب گشت، رکعت دوم بخاطر خطای حوا و رکعت سوم به جهت توبه اش اَدا شد.

3- بعد از مرگ آدم، ابلیس و قابیل به شماتت او پرداختند و به لودگی و نواختن مشغول شدند. شدیدترین شکنجه ها به هفت نفر اختصاص دارد که یکی از آن هفت نفر قابیل است. دوم، نمرود. سوم، دو نفری که در میان بنی اسرائیل مردم را به یهودیت فرا خواندند. چهارم، فرعون که گفت؛ (من پروردگارم). پنجم، دو نفر از میان این امّت.

4- آدم هنگامی که بر زمین فرود آمد، بر نگین انگشتری خود، این جمله را نقش نمود؛ محمّد رسول اللّه و علی ولی اللّه .

5- کنیه آدم ابومحمّد بود.

6- طول قامت آدم و حوا وقتی که به زمین آمدند بسیار بلند بود، آدم هفتاد ذراع و حوا سی و پنج ذراع بود.

7- آدم هزار مرتبه پیاده به زیارت بیت الحرام رفت که هفتصد بار آن حج واجب بود.

8- راهنمای آدم از سراندیب تا جده، پرنده ای بنام (صُرِد) بود و آن اولین پرنده ای است که عبادت خداوند را کرد.

9- هنگامی که فرشتگان به خلقت آدم به خاطر فساد در روی زمین خرده گرفتند، هفت هزار سال از فیض نور الهی محروم شدند و خداوند (بیتِ المعمور) را در آسمان چهارم برای عبادت فرشتگان و (بیتِ الحرام) را در زمین برای عبادت انسانها آفرید.

10- آدم به زبان عربی صحبت می کرد اما بعد از ارتکاب به گناه و آمدن به زمین لهجه او به (سریانی) تغییر یافت.

11- اسم اعظم خداوند 73 حرف می باشد که خداوند 25 حرف از آن را به آدم آموخت.

 نظر دهید »

ورودآدم وحوابرزمین

17 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

آدم از بهشت بر روی کوه صفا «کوه ابوقیس» و حوا بر کوه «مروه» فرود آمدند. هنگامی که خداوند آدم و حوا را بر زمین فرود آورد به هیبت دو پرنده بودند که از ترس می لرزیدند، آدم که از بهشت رانده شد عریان بود تا اینکه خداوند اراده فرمود تا از برگ درختان بهشتی بر او جامه ای بپوشاند وقتی او بر زمین فرود آمد بوی خوش برگ درختان بهشتی در فضای زمین پیچید و بعد از آن تمام درختان معطر گشتند و اولین حیوانی که از آن برگ خورد آهو بود که باعث شد آن بوی خوش در جسم و خونش نفوذ کند و سپس در نافه اش جمع شود.

پروردگار متعال به جبرئیل فرمود؛ من آدم و حوا را مورد رحمت خویش قرار دادم. پس توهم برایشان یکی از خیمه های بهشتی را بنا کن و جبرئیل نیز به فرمان پروردگار در همان مکانی که فرشتگان قبل از آدم خانه کعبه و ستونهای آن را بنا کرده بودند خیمه ای بنا کرد و ستون آن خیمه، شاخه ای از یاقوت سرخ بود که نور آن تمام کوههای مکه را روشن ساخت.

خداوند هفتاد هزار فرشته را مأمور کرد تا از آدم و حوا بر روی زمین محافظت کنند، سپس جبرئیل به فرمان خدا با سنگ هایی که از کوه صفا و مروه و طور سینا و جبل السلام آورده بود، به ساخت خانه خدا مشغول شد. و به امر خدا نیز سنگهایی از کوه ابوقبیس به محل احداث خانه کعبه آورد. و هنگامی که کار ساخت خانه تمام شد، فرشتگان به طواف خانه خدا پرداختند و پس از آن آدم و حوا هفت مرتبه به دور خانه چرخیدند، خداوند دو نهال تاک از آسمان برای آدم فرو فرستاد و آدم آن دو نهال را در زمین کاشت. و آن هنگام که نهال ها به ثمر رسیدند، ابلیس دور آن دو نهال را دیواری کشید و ادعای مالکیت آنها را کرد. هنگامی که مشاجره آنها بالا گرفت، روح القدس به قضاوت میان آن دو آمد و به قضاوت پرداخت. او آتشی را به سوی تاکها پرتاب کرد که دو سوم از درخت انگور را سوزاند و هنوز ثلثی از درختان هنوز سرسبز بود. روح القدس گفت؛ آن قسمتی که سوخت، سهم ابلیس بود و مابقی سهم آدم می باشد.

بعد از نزول آدم و حوا بر روی زمین خداوند دانه های انواع گیاهان را بر آدم از بهشت فرستاد و دستور کار کشت و زراعت را به او داد.

 نظر دهید »

پرهیزگاری     نیت    

16 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

حديث :
- عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ايما عبد اقبل قبل ما يحب الله عزوجل اقبل الله قبل ما يحب و من اعتصم بالله عصمه الله و من اقبل الله قبله و عصمه لم يبال لو سقطت السماء على الارض او كانت نازله نزلت على اهل الارض فشملتهم بليه كان فى حزب الله بالتقوى من كل بليه اليس ‍ الله يقول : (ان المتقين فى مقام امين )
ترجمه :
96 - امام صادق عليه السلام فرمود: هر بنده اى كه به سوى چيزى كه خداى عزوجل دوست مى دارد روى بياورد خداوند نيز به سوى چيزى كه او دوست مى دارد روى مى آورد و كسى كه چنگ زند خداوند او را حفظ مى كند و كسى كه خداوند به سوى او روى آورد و او را نگاهدارى كند باكى ندارد اگر آسمان بر زمين افتاد يا بلاى سختى بر اهل زمين فرود آيد و همگى را در برگيرد چنين كسى به سبب پرهيزگارى اش در حزب خدا جاى دارد و از هر بلايى در امان است ، آيا خداوند نمى گويد: (همانا پرهيزگاران در مقام امن الهى جاى دارند.) (55)
حديث :
97 - عن ابى عبدالله عليه السلام قال : او حى الله عزوجل الى داود: ما اعتصم بى عبد من عبادى دون احد من خلقى عرفت ذلك من نيته ثم يكيده السماوات و الارض و من فيهن الا جعلت له المخرج من بينهن و ما اعتصم عبد من عبادى باحد من خلقى عرفت ذلك من نيته الا قطعت اسباب السماوات من يديه و اسخت الارض من تحته و لم ابال باى واد يهلك .
ترجمه :
97 - امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند عزوجل به سوى داود عليه السلام وحى فرستاد كه : هيچ بنده اى از بندگان من به من چنگ نزده است كه اين را از نيتش دانسته باشم سپس تمامى آسمانها و زمين و هر كه در آنهاست به مكر و كيد با او بپردازد، جز اينكه راه خروج از كيد و مكر آنها را برايش قرار مى دهم و هيچ بنده اى از بندگان من به يكى از مخلوق من چنگ نزده است كه اين را از نيت او دانسته باشم جزء اينكه همه وسيله هاى آسمانها را از پيش روى او قطع مى كنم و زمين را از زير پاى او فرو مى برم و باكى ندارم كه او در چه دره اى هلاك گردد.

 نظر دهید »

عیسی مسیح

16 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

دخـتـرک آن قـدر زیـبـا و مـعـصـوم مـی نـمـود کـه خـدمـتـگـزاران بـیـت المـقـدس ، در تکفل او از هم پیشی می گرفتند :
ـ من از او چون جان خود نگاهداری خواهم کرد !
ـ تـو بـیـشتر از من از معبد خارج می شوی ، در حالی که من تقریبا شب و روز در اینجا به سر می برم ، من از او نگهداری خواهم کرد !
ـ آقایان ، آقایان ! من شوهر خاله این کودک هستم و او خویشاوند من است . بعلاوه من نبی خدا هستم . من خود از این طفل سرپرستی خواهم کرد !
ـ ولی من پیشنهاد می کنم که هر یک قرعه ای چوبی انتخاب کنیم و برویم پایین و چوبها را در آن نـهـر بـیـنـدازیـم . زکـریـا هـم بـیـنـدازد . چوب هر کس روی آب ماند ، سرپرستی طفل به عهده او خواهد بود .
ـ بسیار پیشنهاد خوبی است ، برویم !
قـرعـه ، بـه نـام زکـریـا شـوهر خاله کودک افتاد . گویی همه چیز از روز نخست برنامه ریـزی شـده بود تا این کودک معصوم در بیت المقدس ، در دامن زکریا و در محیطی روحانی پـرورش یـابـد . مـادرش نـذر کـرده بـود کـه اگـر خـدا بـه او فـرزندی بدهد ، او را به خـدمـتـگـزاری بـیـت المـقدس بگمارد . دعای مادر مستجاب شد ، اما پیش از آنکه کودک به دنیا بـیـایـد پـدرش از دنـیـا رفـته بود . کودک وقتی به دنیا آمد ، برخلاف انتظار مادر ، دختر بـود . اما نذر ، نذر بود و می بایست ادا می شد . پس مادر با همه علاقه ای که به فرزند داشـت ، او را از ناصره ، زادگاه کودک ، به بیت المقدس آورد و به بیت سپرد . او ((مریم )) نام داشت .
زکـریـا در جـایـی بـلنـد از بیت غرفه ای برای نگهداری او فراهم آورد و کودک را در آن گذاشت و خود و همسرش به تربیت و کفالت او همت گماشتند .
مـریم ، بزرگ و بزرگ تر شد ، تا به حدی که نوجوانی را پشت سر گذاشت و دختری جـوان شـد . او بـسـیار عفیف و بسیار عابد و بسیار دوستار خدا بود . خداوند نیز او را دوست می داشت ، چندان که غذای او را فرشتگان در کنار او می نهادند !
یـک روز که شاید برای طهارت ، به جانب شرقی بیت در تپه های کنار شهر رفته و در پـس حـجـابـی دور از چشم نامحرمان برهنه شده بود ، فرشته ای به ماءموریت الهی ، با هـیـاءت بـشـر بـر او ظاهر شد . مریم که تا آن لحظه آفتاب و ماهتاب هم او را در آن حالت ندیده بودند ، خود را جمع وجور کرد و زبان به اعتراض گشود . ترسیده بود مبادا مردی باشد که فکر ناپاکی در سر می پروراند . ولی فرشته ، با صدایی ملکوتی به او گفت :
ـ من از سوی خداوند ماءموریت دارم که فرزندی پاکیزه به تو ببخشم !
ـ چـگونه من فرزندی داشته باشم ، در حالی که دست هیچ بشری به من نرسیده است و من هرگز زن ناپاکی هم نبوده ام ؟ !
ـ هـمـیـن طـور اسـت ، امـا بـر پـروردگـار تـو آسـان اسـت ، و ایـن نـشانه او و امری مقرر و ناگزیر است !
بـدیـن گـونـه ، مـریـم بـاردار شـد و این راز را از همگان مخفی داشت . او از همه دوری می گزید و خدا داناست که آن طاهره مطهره ، در طول نه ماه بارداری ، چه رنجها که از فکر و خیال برای پاسخگویی به مردم کشیده بود .
سرانجام ، درد زایمان او را در چنبره طاقتسوز خود گرفت . ناگزیر ، به جایی دور دست و خـلوت در اطـراف زادگاه خود ناصره رفت و آنجا به زیر درخت خرمای خشکی پناه برد . آهنگ استخوانسوز درد و شرنگ تلخ بی آبرو شدن و غم بی کسی و تنهایی ، او را سخت عذاب می داد . پس بی اختیار نالید :
ـ ای کاش پیش از این ، مرده و از خاطره ها رفته بودم !
در هـمـیـن هـنـگام ، در حالی که تمام تنش از فشار درد غرق عرق شده بود ، احساس کرد که چیزی از درون او رها شد . ناگاه ، صدای کودک نوزادش را شنید :
ـ مـادر غـمـگین نباش ! نگاه کن ، خدا زیر پایت نهری روان کرده است . نیز این درخت نازک و خـشـکـیده خرما را به سوی خود بتکان ، خواهی دید که خرمای تازه بر تو می افشاند . از ایـن خـرمـا بـخور و از آن آب بیاشام و خشنود و دل آسوده باش . و اگر کسی را دیدی هیچ سخن مگو و به اشارت بفهمان که من امروز برای پروردگار خود نذر کرده ام که با هیچ سخن نگویم .
مـریم ، نخست از گفتار فصیح این کودک نوزاد در شگفتی افتاد . اما چون در خاطر گذراند که بارداری او نیز از سوی خدا و به امر او و غیر طبیعی بوده است ، آرامش یافت .
قدر آسوده . از خرما خورد و از آب نوشید و چون رمقی یافت ، کودک دلبند خود را در آغوش گرفت و به خانه یکی از اقوام خود رفت . خویشان او ، با دیدن کودک ، آن هم در آغوش او کـه عـمری جز پاکی و صداقت و عفت از او ندیده بودند ، بسیار تعجب کردند و با شماتت گفتند :
ـ ای خـواهـر هـارون ، پـدرت که مرد بدی نبود و مادرت نیز بدکاره نبود . تو این کودک را بی شوهر ، چگونه دست و پا کرده ای ؟ !
مـریـم ، به آنان فهماند که نذر کرده است آن روز حرفی نزند . او به کودک اشاره کرد ، یعنی از خود او بپرسید !
یکباره صدای قهقهه ، از همه برخاست :
ـ از خود او ؟ ازین بچه یکروزه ؟ ما را مسخره کرده ای ؟ چگونه می توان با کودکی که در گاهواره است سخن گفت ؟ !
اما کودک ، به امر پروردگار ، فصیح و رسا به سخن در آمد :

 نظر دهید »

 قرآن و دوستدار او

15 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

قرآن و دوستدار او

یکی از نویسندگان معاصر مینویسد: بابا کاظم (یکی از یاران صدیق نوّاب صفوی) اهل اراک، انسانی متدین به حقایق، و عامل به دستورهای حضرت حق بود و تنها چیزی که آن مرد با صفا را رنج میداد بیسوادی بود; بخصوص وقتی سخن قرآن به میان میآمد به موجب اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، سخت رنجیده خاطر میشد.او با تمام وجود عاشق قرآن بود و میل داشت مانند کسانی که میتوانند قرآن بخوانند، قرآن بخواند.او نمیتوانست قرآن بخواند ولی به آنچه از قرآن به وسیله علمای ربانی شنیده بود به طَبَق آراسته بود.رفتار و اخلاقش قرآن بود و به حلال و حرام را مخصوصاً در کسب و کار و خوراک رعایت میکرد.شبی در عالم رؤیا به حضور یکی از معصومین (گویا حضرت پیامبر«ص») مشرف میشود.حضرت به او میفرماید: بابا، قرآن بخوان.عرض میکند نمیتوانم.حضرت میفرماید: میتوانی! او در محضر رهبر اسلام چند آیهای تلاوت میکند و از شدت شوق از خواب بیدار شده، حسّ میکند تمام قرآن بر قلب او تجلی کرده و نقش بسته است.فردای آن شب به محضر نوّاب صفوی رسیده، داستان رؤیای صادق خود را بیان میکند.ایشان از او امتحان به عمل میآورد و میبیند عین حقیقت است.بابا نه تنها قرآن را از حفظ میخواند، بلکه با حس سرانگشت خود آیات قرآن را از سایر جملات عربی تشخیص میداد و همچنین با فلان آیه در چه جزء یا چه سورهای است.گاهی صفحهای از مفاتیح را جلوِ او میگذاشتند و از او میپرسیدند: این قسمت در کجای قرآن است؟ انگشت روی کلمات میگذاشت و میگفت: این قرآن نیست! گاهی از او میپرسیدند فلان آیه در کجاست؟ قرآن را باز میکرد و با انگشت خود آیه را پیدا کرده، نشان میداد.
داستانی ازعظمت قرآن کریم

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

عروس دریا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس