عروس دریا

  • خانه 

نافرمانی شیطان

20 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

نافرمانی شیطان

از هفتاد و سه حرف اسم اعظم خداوند، بیست و پنج حرف را خداوند به آدم آموخت و خداوند دستور داد تا همه بر آدم سجده کنند و همه فرشتگان و جنّیان بر آدم سجده کردند و قابل ذکر است که این سجده نه به خاطر آدم بلکه جهت اطاعت از فرمان خداوند بود. و ابلیس که در صف ملائک بود تکبّر ورزید و از دستور خداوند سرپیچی کرد و این عمل او اولین معصیت او شد و خداوند از ابلیس پرسید؛ «چه چیزی تو را از سجده بر مخلوقی که من به قدرت و عنایت خویش آفریده ام منع کرده؟» ابلیس گفت: خدایا مرا از این سجده بر آدم معاف کن و در مقابل به گونه ای بندگی تو را می کنم که هیچ فرشته ای تو را عبادت نکرده باشد و نیز گفت: من چگونه بر او سجده کنم که من از آتشم و او از خاک. و خداوند فرمود؛ «مرا به بندگی و عبادت تو احتیاجی نیست و چون ابلیس نافرمانی کرد خداوند او را از درگاه خود راند» و در جواب ابلیس فرمود؛ آتش از درخت است و درخت از خاک و اصل درخت از خاک و گِل است.
خداوند فرشتگان را از نور، جن ها را از آتش و گروهی را از باد، و آب آفرید و غیره… و آدم را از گِل و آنگاه نور و آتش و باد و آب را در انسان جریان انداخت تا بوسیله نور فکر کند و با آتش بخورد و بیاشامد و با گرمای آتش، معده غذا را هضم کند. و خداوند درون انسان پنج عنصر قرار داد در حالی که ابلیس که از نژاد جن است تنها یکی از این پنج عنصر را در اختیار او گذاشت، که ابلیس به آن مغرور شد. پس ابلیس اعتراض کرد و گفت: پس این همه عبارت و بندگی من چه می شود، اگر تو خداوند عادلی هستی؟ خداوند فرمود؛ به تو هر آنچه که دنیوی باشد می بخشم و به ابلیس زندگی تا روز قیامت و قدرت را به او عطا کرد تا قادر به فریب آدمیان باشد و به هر شکلی که می خواهد بر آنها ظاهر شود.
آن هنگام که پروردگار نیروی تسلط بر انسان را به ابلیس عنایت کرد، آدم فرمود؛ بار خدایا تو نیروی تسلط بر من و نسل من را به ابلیس بخشیدی. به من و فرزندانم چه می دهی؟ فرمود؛ به اندازه هر گناهی همان گناه و به اندازه هر کار خیر و نیکی دَه برابر پاداش می دهم و آدم بیشتر از این را طلب کرد و خداوند توبه را تا آخرین دقایق حیات از انسان قبول کرد و آدم باز هم بیشتر درخواست کرد و خداوند فرمود؛ بی حساب خواهم بخشید و آدم به همین امر اکتفا کرد.
خداوند متعال حقایق هر علمی را به آدم آموخت و سپس ارواح «محمّد صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام ، فاطمه علیهاالسلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام » را 44 در پشت آدم قرار داد، بگونه ای که نور وجود آنها تمام عرش را فرا گرفت و خداوند دستور داد تا همگان در برابر عظمت آدم سجده کنند.
هنگامی که روح بر آدم دمیده شد، او به عطسه افتاد و خداوند امر کرد تا جمله «الحمد اللّه رب العالمین» را بگوید. و هنگامی که دید فرشتگان بر او سجده کردند، دچار غرور شد از خداوند سؤال کرد، آیا مخلوقی محبوب تر از من آفریده شده است؟
خداوند پاسخ داد؛ بله آنها گروهی هستند که خلقت تو به خاطر وجود آنهاست. آنها ارواح پاک پنج تن هستند و این بشارت خداوند بر آدم به وجود پنج تن بود.
آدم به بالاترین نقطه عرش نگاه کرد، خداوند فرمود؛ این ارواح، برترینِ مخلوقات من می باشند به وسیله آنها می دهم و باز می گیرم و توسط آنها پاداش می دهم و مجازات می کنم و تو ای آدم به آنها توسّل بجوی، هرگاه دچار گرفتاری و مصیبتی گشتی.

 نظر دهید »

پرهیز از امتیاز طلبی

20 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

پرهیز از امتیاز طلبی

پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله با عده ای از اصحاب خود به سفر رفته بودند. حضرت در بین راه دستور داد گوسفندی را ذبح کنند و غذایی تهیه نمایند. مردی گفت: کشتن گوسفند با من باشد، دیگری گفت: پوست کندن آن با من باشد سو می گفت: پختن آن را من به عهده می گیرم.
پیامبر صلی اللّه علیه و آله فرمود: من هم هیزم آن را آماده می کنم.
اصحاب گفتند: با رسول اللّه! پدران و مادران ما فدای شما باد، خود را به زحمت نیندازید، ما خود هیزم را جمع آوری خواهیم کرد.
حضرت فرمود: می دانم که شما این کار را برای من انجام می دهید اما خدای عز و جل نمی پسندد که بنده اش خود را از اصحابش ممتاز کند آنگاه برخاست و برای آنها هیزم جمع آوری کرد. (4

 نظر دهید »

امام زمان (عليه السلام) با گوشه چشم، نگاهى به من كردند ودر همان لحظه مرض غير قابل علاج از من بر طف شد: 

17 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

جناب آقاى سيّد حسن ابطحى از قول مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ مجتبى قزوينى مى نويسد:
آقاى (سيّد محمّد باقر) اهل دامغان كه در مشهد ساكن بود واز علماء وشاگردان مرحوم آية اللّه حاج ميرزا مهدى اصفهانى غروى بود و زياد خدمت معظّم له مى رسيد وسالها مبتلا به مرض (سل) شده بود وآن روزها اين مرض غير قابل علاج بود وهمه از او مأيوس بودند وبسيار ضعيف ونحيف شده بود.
يك روز ديديم، كه او بسيار سر حال وسالم و بانشاط و بدون هيچ كسالتى نزد ما آمد، همه تعجّب كرديم از او علّت شفا يافتنش را پرسيديم.
او گفت: يك روز كه خون زيادى از حلقم آمد و دكترها مرا مأيوس كرده بودند، خدمت استادم حضرت آية اللّه غروى رفتم و به ايشان شرح حالم را گفتم.
معظّم له دو زانو نشست و با قاطعيّت عجيبى به من گفت: تو مگر سيّد نيستي؟! چرا از اجدادت رفع كسالتت را نمى خواهي؟! چرا به محضر حضرت بقيّة اللّه الاعظم (عليه السلام) نمى روى و از آن حضرت طلب حاجت نمى كني؟! مگر نمى دانى آنها اسماء حسنى پروردگارند؟! مگر در دعاى كميل نخوانده اى كه فرموده: يا من اسمه دواء وذكره شفاء؟!
تو اگر مسلمان باشى، اگر سيّد باشى، اگر شيعه باشى، بايد شفايت را همين امروز، از حضرت بقية اللّه (ارواحنا فداه) بگيري! وخلاصه آنقدر سخنان محرّك و تهييج كننده، به من زد، كه من گريه ام گرفت و از جا بلند شدم مثل آنكه مى خواهم به محضر حضرت بقيّة اللّه (عليه السلام) بروم. لذا بدون آنكه متوجّه باشم، اشك مى ريختم وبا خود زمزمه مى كردم ومى گفتم: يا حجّة بن الحسن ادركنى، و بطرف صحن مقدّس حضرت على بن موسى الرّضا (عليه السلام) مى رفتم.
وقتى به در صحن كهنه رسيدم آنجا را طورى ديگر ديدم. صحن بسيار خلوت بود، تنها جمعيّتى كه در صحن ديده مى شد چند نفرى بودند، كه با هم مى رفتند و در پيشاپيش آنها سيّدى بود كه من فهميدم آن سيّد، حضرت ولى عصر (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف) است با خودم گفتم، كه چون ممكن است آنها بروند و من به آنها نرسم، خوب است كه آقا را صدا بزنم و از ايشان شفاى مرض خود را بگيرم.
همين كه اين خطور در دلم گذشت ديدم، كه آن حضرت برگشتند و با گوشه چشم نگاهى به من كردند. عرق سردى به بدنم نشست، ناگهان صحن مقدّس را بحال عادّى ديدم و ديگر از آن چند نفر خبرى نبود و مردم به طور عادّى در صحن رفت و آمد مى كردند.
من بهت زده شدم، در اين بين متوجّه شدم كه از آثار كسالت (سل) چيزى در من نيست. به خانه برگشتم و پرهيز را شكستم و آنچنان حالم خوب و سالم شده است، كه هر چه مى خواهم سرفه بكنم نمى توانم وسرفه ام نمى آيد.
مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى (رحمةاللّه عليه) در اينجا به گريه افتاد وفرمودند: بله اين بود قضيه آقاى سيّد محمّد باقر دامغانى و من بعد از سالها كه او را مى ديدم حالش بسيار خوب بود وحتّى فربه شده بود.
آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند
اگر اهل علم و سادات به آن حضرت توجّه پيدا كنند، چون سربازند، چون خادم و خدمتگذارند، چون به آن حضرت نزديكترند.
آن حضرت به آنها توجّه بيشترى خواهد كرد و زندگى مادّى و معنوى آنها را به احسن وجه اداره خواهد فرمود.
ولى اگر خداى نكرده سهم امام (عليه السلام) را بخورند، علاوه بر آنكه متوجّه آن وجود مقدّس نباشند و با آن حضرت مناجاتى نداشته باشند و در شبانه روز لا اقل يك ساعت به آن حضرت عرض ارادت نكنند، بلكه دوستان آن حضرت را هم مسخره كنند. بدانند كه مورد غضب آن ولى خدا قرار مى گيرند و تار و پود جنبه هاى مادّى و معنوى آنها بر باد مى رود چنانكه اين موضوع مكرّر تجربه شده است.

 نظر دهید »

 فهم قرآن

17 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

 فهم قرآن

شخصی به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت: در قرآن دو آیه است که من بر طبق دستور آن دو آیه عمل میکنم ولی نتیجه نمیگیرم!امام(علیه السلام) فرمود: آن دو آیه کدام است؟ عرض کرد:اوّل:«اُدْعُونی اَسْتَجِبْ لَکُمْ.»«دعا کنید مرا تا اجابت کنم شما را.»دوّم: «وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شیء فَهُو یُخْلِفُهُ وَ هُو خَیْرُ الرّازِقینَ.»«هر چیزی را در راه خدا انفاق کنید، خدای جای آن را پر میکند و او بهترین روزی دهندگان است.»من دعا میکنم و مستجاب نمیشود، و انفاق میکنم ولی عوضش را نمیبینم!امام (علیه السلام) در مورد آیه اوّل فرمود: آیا فکر میکنی که خداوند از وعده خود تخلف کند؟ عرض کرد:نه.فرمود: پس علّت استجابت نیافتن دعا چیست؟ عرض کرد: نمیدانم! فرمود: ولی من به تو خبر میدهم.کسی که خدا را در آنچه امر به دعا کرده اطاعت کند و جوانب دعا را رعایت نماید دعایش اجابت خواهد شد.او عرض کرد: جوانب و شرایط دعا چیست؟امام(علیه السلام) فرمود: نخست حمد خدا میکنی و نعمت او را یاد آور میشوی.سپس شکر میکنی و بعد بر پیامبر(صلی الله علیه وآله) درود میفرستی سپس گناهانت را به خاطر میآوری و اقرار میکنی و از آنها به خدا پناه میبری و توجه مینمایی.(امّا در مورد آیه دوّم) آیا فکر میکنی خداوند خُلف وعده میکند؟ عرض کرد: نه.امام(علیه السلام) فرموده: پس چرا جای انفاق پر نمیشود؟ عرض کرد: نمیدانم.امام(علیه السلام) فرمود: اگر کسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق کند، هیچ دِرهمی را انفاق نمیکند مگر اینکه خدا عوضش را به او خواهد داد.

برنامه چهل داستان از عظمت قرآن کریم را از بازار دریافت کنید

https://cafebazaar.ir/app/ir.sadegh.book26/?l=fa

 نظر دهید »

پادشاه زمان

17 آبان 1396 توسط صديقه مهرخواه

پادشاه زمان

در زمان نبوت ادریس، پادشاهی ستمگر بنام (یبوراسب) زندگی می کرد .پادشاه مردی زورگو و متکبر بود، اموال مردم را به زور می گرفت و کسی که مقاومت می کرد، او را با کمک همسرش به قتل می رساند تا اینکه پادشاه مَرد مؤمنی را به قتل رسانید.
بعد از مرگ مرد مؤمن، به ادریس وحی شد که نزد پادشاه برود، ادریس نیز نزد پادشاه رفت تا او را هدایت کند، و او را از کارهای ناشایستش مطلع سازد. ولی پادشاه او را تهدید به مرگ کرد و با همسرش نقشه قتل ادریس را کشیدند. و ادریس در عبادتهایی که با خدا داشت، تصمیم گرفت تا آن شهر را ترک کند.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

عروس دریا

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس